اشعار زیبا اشعاری که اِک رو بفهمی میدونی معنیش رو
| ||
|
پیر صیاد بیا تا که شوم دریا دل نه که این قطره بی جان که شوم وا از گل بطلب رای ز ایزد که دهد دستوری قطع کن دست من از تن تا شوم مستوری مست و دل داده ی یارم به وصالم برسان . . . . . ادامه وابسته به درخواست شما
ساقیا حد ز میان بردی از مست فراوان کردی دل آکنده ما را نام , آدم کردی آدم آن است که از فیض خدا بو ببرد نه که ابلیس شود فیض و دلش را ببرد ساقیا نوبت ما ساغر خود بشکستی تا شود بند وجودم دل می بشکستی . . بقیه وابسته به درخواست
بس کن ای دل بر فریب خود مدار واقع بین باش و به رویا پا مزار گرمی این زندگی در حال توست ماضی و آینده را باید که شست شاد باش و غم مخور در این دیار چون که محصور ی بدان در این زمان . . . ادامه اگه درخواست بدین
آه ای دل که می دانستم وای ای عشق که می بایستم خلقتم تا به عزل یاد تو باد در اول پایه ی معشوقه که می پایستم پایه ای بهر تو و این دل من بهر کجا پایه ام لنگ شدو وای نمیدانستم . . . هر که آمد در این بحر نباید نالید هرکه نالید بدان بر سر موجش بارید وای روزی که در این بحر شود زلزله ای هرکه ناخواسته باید بکند ولوله ای عاشقی خواست که گر عشق خود اثبات کند هرکه معشوقه ی اوست دار مکافات برد غرق باید بکن ......... . . . ادامه وابسته به نظرات
در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من
سود بازار محبت همه آه سرد است
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
تا شدم خار تو رشكم به غزيزان آيد
آنكه خاطرهوس عشق ووفا دارد از او
لطف حق يار كسي باد كه در دوره ما
گر كسي را نفكنديم بسر سايه چو گل شهريارا سر من زير پس كاخ ستم
وای روزی گر بدانی آن کست هم کس نبود هم نفس با تو نبود و در غمت هم ره نبود این همه بی حاصلی در زندگی بهر چه است من که گویم در پی ما هیچ ایثاری نبود وای گر دل تو بدانی کی رفیقت دشمن است تکیه گاه تو نبود و چشم در مغزت نبود زان که دید او , در قفس افتاده ای دررا ببست صید او گشتی و از صیادیش حرفی نبود من که ماندم در عجب از بیکسیِ تو دلم کاش می شد بِشکنی و بطن تو غوغا نبود چند روئت دارد این ها ای دل رسوای من در میان آنهمه , یک رنگی ای در پی نبود زان پریدم قبل از آنکه در قفس افتاده ام پس توکل بر خدا کن همدمی بر ما نبود آنهمه حرف و حدیثش پس کجا آخر برفت چون که بشناس ای تو صادق جز خدا همدم نبود
واي روزي كه در آن دل بخورد هي افسوس غم دل بارگي بند سخن هي افسوس كه چرا در پي بي معرفتي دگران هي كنم موعزه داد زنم كي افسوس دل بيچاره تو در فكر چه و او به كجا تو بمان در پي اين محفل مضحك افسوس . . . ادامه در نظرات
بار الهی هرچه آید به سرم حق من است حق من پرت شدن در خفن است با دلت هرچه که کردم تو ببخش بخشش از توست که دل در کفن است جسم بی روح مرا آب بده آب تو باعث گرمی گل است یاد روزم که تو بر من گفتی عاشقم باش که دریای دلت بحر من است . . . ادامه اگه نظر بدین
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم
این غزل از خودم نیست (شما هم امکان نداره تا حالا شنیده باشین )ولی بهترین شعر ی که تا حالا شنیدم اگه مفهوم این شعر رو فهمیدین در نظرات بنویسین تا یک پک هدیه از طرف من به شما ارسال شود. مفهوم چهار حرفی است
آنکه بشکست و فرو ریخت منم بار دگر سوخت از سوز غمت جان و تنم بار دگر مردم از حصرت دیدار خدایا سببی تا لب خویش به دان لب بزنم بار دگر ای صبا راه خود از کوچه معشوق انداز تا به گوشش برسانم سخنم بار دگر طبل در کوچه و بازار بکوبیدو بگویید که منم عاشق آن شاه صنم بار دگر دل به دریا زده آهنگ لبش می کردم دل به دریا بزنم یا نزنم بار دگر ساقیا باده بر این ساغر بشکسته بریز ور نه من ساغر خود می شکنم بار دگر خاطرم خوش کند آن خاطره صبح دمی گرچه من می شکنم اما حسنم (شاعر) باردگر |
|
[ طراحی : sadeqem ] [ Weblog Themes By : sadeq em ] Top of page |